تنهایی
بدترین درد جهان.........
نوشته شده در تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, توسط Rose |

 واسه ولنتاین و سپندارمزدگان چیزی ننوشتم

چون تو تنهایی خودم غرق بودمو پیام های دوست و اشنا رو میخوندم

مثل همیشه میخندیدم شاد نشون میدادم اما اینطوری نبود

غم از دست دادن برای اولین بار برام سخت بود

تو اومدی تو زندگیم کمکم کردی 

اما حالا که نیستی کی میخواد بهم کنه 

کی میخواد دستمو بگیره ؟؟؟؟؟

مثل همیشه رفتم کادو گرفتم اما اینبار 2 تا

امیدوارم سال دیگه نباشم که برم براتون کادو بگیرم

میدونید کمدم دیگه جا نداره 

از 4 سال پیش میگرفتم میذاشتم تو کمد البته یکی

اما از 3 سال پیش 2 تا گرفتم تو واس خودتو میبردی 

اما یکیش باز میموند اما حالا 2 تا شده

کمدم دیگه جا نداره

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, توسط Rose |

 من برگشتم....نمیخواستم اپ کنم اما دوستمام اصرار  کردن 

دل تنهای من چیزی جز چند تا جمله بلد نیست 

جز دوستون دارم

جز دلم براتون تنگ شده 

جز اینکه دعا کنم منم بیام پیشتون 

با این جمله فقط میشه چیزیای کیلیشه ای نوشت که همه میدونن

خسته شدم از خوندن و نوشتن اینجور چیزا

دوست دارم یکی بشینه پیشم 

بدون اینکه به حرفام بخنده به تنهاییم 

یا از اونا سو استفاده کنه

از اون اول براش تعریف کنم تا اخر

نمیدونم چرا اما هر چند دقیقه یه بار گوشیمو نگاه میکنم

اما به چه امیدی؟

به امید اینکه کی پیام بده یا زنگ بزنه نمیدونم

نمیدونم چرا باید تنها بمونم

جرا باید هر دوتاتونو خدا ازم بگیره

دیشب مثل همیشه وقتی داشتم دعا میکردم که منم بیام پیشتون

یاد این جمله افتلدم که میگن خدا باغبونه خوبیه

اما من که خوب نیستم 

پس تا کی باید اینجا رو تحمل کنم؟

تا کی با صدا و فیلماو عکساتون سر کنم

خدا میدونه..........

دوست عزیزم که گفتیه بودی:چرا نوشته هات اینطوریه ؟

این نوشته ها فقط برای خفه نشدن خودم و حرف زدن با عشقامه.اره یه دفتر پر نوشتم اما فکر میکنم اینجا بهتره نمیدنم چرا..........

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.