چرا سرنوشت همه ی عاشقا یه شکله؟
چرا همشون باید از هم جدا شن؟
چرا هیچکدومشون نمیتونن تا اخر باهم باشن؟
چرا باید همه ی عاشقا تنها بمونن؟
چرا همه ی عاشقا نمیتونن مثل بی تفاوتا راحت زندگی کنن؟
چرا باید با خاطرات عشقشون زندگی کنن؟
چرا بعضیاشون حتی اون خاطراتم ندارن؟
چرا باید وقتی ارزوی مرگ میکنن ارزوشون بر اورده نشه؟
چرا ............؟
چرا..............؟
اینا چرا های که من محتاج جوابشونم.....
من محتاجشونم اما نیستن
مثل عشقم که محتاجشم اما نیست
شایدم هستن من گمشون کردم و پیدا نمیکنم
اما باز .........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل همیشه....
مثل تکرار روزا.....
با تنهاییم پناه میبرم به اتاقم....
برق و خاموش میکنم
رو تختم دراز میکشم
هه...چه روزایی با چه امید و شادی رو این تخت دراز کشیدم
اما الان چی؟
الان که اون رفته چی؟؟
الان که من تنهاام چی؟
الان که........
مثل همیشه....
مثل تکرار روزا.....
مثل لبخندای تکراری که باید به ادم ها بزنم
ادمایی که باعث شدن عشقم غصه بخوره .....ناراحتش کردن
اذیتش کردن...منم نتونستم کمکش کنم...
ادمایی که مجبورم کردن از عشقم جدا شم
ادمایی که باعث شدن از پیشم بره.......
ادمایی که..........
مثل همیشه....
کم کم داره خوابم میگیره....
مثل همیشه با این افکار...با گریه
مثل همیشه..........