تنهایی
بدترین درد جهان.........
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آذر 1398برچسب:اغوش,تنهایی, توسط Rose |

اگر میدونستم  قراره تنها باشم و تنها بمونم

اگر میدونستم قراره وقتی دلم میگیره سرمو به دیوار سرد تکیه بدم و گریه کنم.........

اگر میدونستم قراره اغوش گرمت و دستای گرمتو ازم بگیرن

اگر میدونستم قراره تنهایی رو اینقدر احساس کنم

اگر میدونستم  قراره به جای اینکه شبا به فردا با تو فک کنم ,به خاطراتم با گریه فک کنم

اگر میدونستم قراره به جای اینکه صبحا به امید دیدن تو پاشم ,با ارزوی دیدنت پاشم

هیچوقت .....هرگز

به تنهایی

به اغوش تنهای ویالون زن سر کوچه نمیخندیدم

اینا همش مجازات اونه

تنهایی من 

سرنوشت من

اینا همش مجازات یک خندست

خنده ی که از روی سر خوشی با تو  بودن سر دادم

................................

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:عشق,تنهایی,پناه, توسط Rose |

مثل همیشه....

مثل تکرار روزا.....

 با تنهاییم پناه میبرم به اتاقم....

برق و خاموش میکنم

رو تختم دراز میکشم

هه...چه روزایی با چه امید و شادی رو این تخت دراز کشیدم

اما الان چی؟

الان که اون رفته چی؟؟

الان که من تنهاام چی؟

الان که........

مثل همیشه....

مثل تکرار روزا.....

مثل لبخندای تکراری که باید به ادم ها بزنم 

ادمایی که باعث شدن عشقم غصه بخوره .....ناراحتش کردن

اذیتش کردن...منم نتونستم کمکش کنم...

ادمایی که مجبورم کردن از عشقم جدا شم

ادمایی که باعث شدن از پیشم بره.......

ادمایی که..........

مثل همیشه....

کم کم داره خوابم میگیره....

مثل همیشه با این افکار...با گریه

مثل همیشه..........


 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.